هر جایی داستان خودش را دارد؛ مدرسه مشق هم…
ما چند جوان بیست و چند ساله بودیم در نابسامانیهای 1388، که دست مهربان مدیا کاشیگر ما را گرد هم آورد. در کنارش کار کردیم، خندیدیم و بسیار بیشتر از آنچه اقبال هر آدمی میتواند باشد از او آموختیم؛ نه فقط در باب ترجمه که چه بسا بیشتر درباره ادبیات و زندگی. پایان زندگی پربار مدیا، شکوفایی بذری بود که او در دل ما کاشته بود
نام نهال نحیفش را «مدرسۀ مشق» گذاشتهایم. با این ایده که مشقهای ننوشتهمان را بنویسیم. در این جهان پرهیاهو چه بسیار چیزهاست که برای بالندگی و رشد فردی و اجتماعیمان باید از نو مشق کنیم. دوست داریم بعد از این همه دویدن پرتکرار، وقتی برای خودمان بگذاریم. اگر دلمان هوای فضایی صمیمی کرد به یاد مدیا که اهل دوستی بود در فضای سبز این مدرسه دور هم جمع شویم، و وقتی وسط این همه روز روزمره ـ دلمان موضوعی تازه خواست دفتر مشقمان را باز کنیم، آن را پیش رویمان بگذاریم و چیز تازهای بنویسیم
مدرسۀ مشق، حالا بزرگتر شده و شکلوشمایل یک مدرسه فرهنگیهنری به خود گرفته. میخواهیم با برگزاری کارگاهها و دورهمیها در جمعی بزرگتر پیِ زندگی بگردیم. میخواهیم در این مسیر رشد، جایی فراهم کنیم برای آموختن.
کنارمان باشید تا به بهانه نوشتن مشقهای تازه با هم قدری درنگ و قدری بیشتر دوستی کنیم.