چرا تاریخ؟
«حال» را چه معنا میکنی؟
تکّهای از زمان در همسایگی «گذشته» و «آینده»؟
یا نه، از آن جنس که رند شیرازی گفت، لابد وقتی که میخواست جان نومیدش را به جرعهای آرام کند:
غبار غم برود، «حال» خوش شود حافظ! / تو آب دیده از این رهگذر دریغ مدار
•••
از دیدن عکسهای قدیمی چه «حالی» پیدا میکنی؟
خودت را در آینۀ زمان و زمانه، زیباتر از امروز مییابی یا زشتتر؟
ورق زدن آلبومها، درنگها… و آهی که میکشیم گواه است بر این واقعیت که اشکها و لبخندهای دیروز تمام نشده است؛ حیّ و حاضر است و تنها از فاصلهای دوردست سایۀ خود را بر امروزِ ما انداخته است. سایه است. خنکایش را دوست داری اما سنگینیاش را هم احساس میکنی، گاهی به وزن صدها و هزاران سال.
قرنهاست که ابتدای هر سال از آفریدگار خواستهایم «حالمان» را بهترین کند. این دعا مستجاب شده یا «در دست بررسی» است؟ ورق زدن آلبوم عکسهای گذشتگان گاهی کمک میکند دریابیم مالک کائنات تا چه اندازه به دعای بندگان عاصی و جانبهلبرسیدهاش عنایت کرده است.
دربارۀ ضرورت مطالعۀ تاریخ کلیشهایترین حرفهای ممکن را زدهاند و میتوان زد: «چراغ راه آینده…»، «آینۀ عبرت…» و از همین حرفها، که لابد روزگاری در انشایی نوشتهای و همکلاسیهای خستهات هم گوش دادهاند یا ادای گوش دادن درآوردهاند و یک «هفده و بیستوپنج صدم» هم به خاطرش گرفتهای.
دلمشغولی به احوال و افکار گذشتگان، «انتخاب» آدمیزاد نیست؛ «ابتلا»ی آدمیزاد است. ذهن بعضی از فرزندان حضرت آدم هر پدیدهای را در اطراف خود میبیند، برای فهم بهتر آن را در نسبت با دیروز و پریروز و پسپریروز قرار میدهد. بعضی از ما به این گونه از فهمیدن، مبتلاییم؛ و این بیضرر هم نیست، حتی سودمند است. فهم گذشته و درگیر شدن با صفحات خاکخوردۀ تاریخ همیشه به آسانی ورق زدن یک آلبوم قدیمی نیست. در بازخوانی گذشته، گاه – انگار کابوسی تمامنشدنی را هزار هزار بار مرور کنی – جهنم را انگار تجربه میکنی. اما تلخترین کابوسها هم با دیدن نور انتهای تونل از تداوم بازمیایستند و… نفسی تازه میکنیم تا کابوس یا رؤیای بعدی.
دلمشغولی به احوال و افکار گذشتگان، «انتخاب» آدمیزاد نیست؛ «ابتلا»ی آدمیزاد است.
کسانی به خواندن تاریخ اشتیاق نشان میدهند که «خود» را در پیوند با دیگران میفهمند و به جا میآورند؛ اینان پذیرفتهاند که «زیستن امری جمعی است». برای مبتلایان به تاریخ، دانستن این که مثلاً در صد سال گذشته از کدام پیچ و خمها گذشته«ایم»، میتواند ترکیبی از حسرت، نوستالژی شخصی و کورسوی امیدی به آینده باشد، یا نگاه کوهنورد آش و لاش به راه سنگلاخی که آمده… اما مهمتر از همه همان شناسۀ سرنوشتسازِ «ایم» است به نشانۀ پذیرش این واقعیت که این راه به ناگزیر، در جمع و با جمع طی میشود.
•••
«حال»ات را چگونه تغییر میدهی، بهویژه وقتی که سخت به هم خورده باشد؟!
در روزگاری که کلافگی و سردرگمی، در حال تکثیر شدن در هر لحظه و هر ساعت ماست، دانستن اینکه نسلهای گذشته از کدام کورهراهها گذشتهاند، نه لزوماً چراغ راه است نه آینۀ عبرت. شاید سفری به روزگاران دیگر برای شریک شدن در زندگی کسانی که به حُکم بیرحم و بیتخفیف زمان، اشکها و لبخندهایشان را با خود بردهاند. اما وقتی به چهرههای خاکخوردهشان خوب نگاه میکنیم، چیزی در ته آن چشمها هست که آدمیزاد را به همراهی فرا میخوانَد: حسرتها و آرزوهای مشترک.
بعید است دانستن اینکه گذشته «چطور» گذشته است، حال امروزمان را بدتر از این کند که هست؛ اما بعید نیست «حال» تازهای بدهد شریک شدن در دیروزِ مردمی که اغلب احساس میکردهاند «در بدترین دقایق این شام مرگزای» زندگی میکنند و ما امروز گاهی به داشتههایشان غبطه میخوریم.
گپوگفت با گذشتگان هم برای خود حالی دارد.