«وقتی استخوان مردههایت در جایی نباشد، یعنی در آنجا ریشه نداری» – دربارۀ داستان «وقتی موسی کشته شد»
داستان بلند وقتی موسی کشته شد، روایتگر زندگی مردی جوان است با پاهای عیبیاش، که خود را خیزککنان روی زمین میکشد. او استخوانهای مردگان قدیمی را از خاک بیرون میکشد و میفروشد تا بتواند شکم گرسنۀ خود و مادرش را سیر کند.
ضیا قاسمی، نویسنده و شاعر افغان ـ که بعد از آوارگی از پی جنگ افغانستان و شوروی ابتدا به ایران و بعد به سوئد پناهنده شده است ـ در دومین رمان خود از رنج مردمانی حرف میزند که سالها جنگ، زندگی محقرشان را محقرتر کرده است، مردمی که ناآرامیهای جنگهای پیاپی، در خانهها محبوسشان میکند و در دل آرزو میکنند: «کاش یکیشان زودتر پیروز شود تا جنگ را خلاص کنند». چه تلخ که آن یکی طالبان است و چه کابوسوار که تاریخ امروز تکرار شده است و ما باید دردمندانه بنویسیم: داستان موسی در دوران «نخست» طالبان میگذرد.
زرسنگ، روستایی دورافتاده در افغانستان، تمام دوربین ماست از آنچه در این سی سال بر افغانستان گذشته است و همین زاویۀ روایی محدود، اثرات جنگ را ملموستر به مخاطب نشان میدهد و به درک خواننده از فضای زیستی شخصیتها یاری میرساند. نویسنده فضای فرهنگی و اعتقادی روستایی در افغانستان را با ترسیم حاشیههایی که حول شخصیت موسی شکل گرفته است، به مخاطب نشان میدهد؛ از باور به بدیمنی او تا بالابردن موسی در حد شخصیتی صاحب کرامت، و در این اثنا سادگی مردم و چرخش باورهایشان را از پی تجربیات و شنیدههایی سطحی و نامرتبط به یکدیگر به نمایش میگذارد. این چرخش اگرچه برحسب اتفاقاتی کوچک و در پی هم رخ میدهد، اما در سرنوشت موسی تأثیری بسزا دارد و او را از شر بدرفتاری مردمان و سنگ خوردن از آنها در امان نگاه میدارد.
موسی، پسرک مظلوم داستان، رؤیایی در سر دارد: رؤیای سرانجام از خاک برخاستن و نظاره کردن جهان، گویی افغانستان.
راوی در ابتدای هر فصل، به شیوۀ ناتورالیستی، از استخوان حرف میزند، از نقش استخوان در بدن، گویی از نقش ریشهها در پیکرۀ افغانستان… موسی قبرها را میکاود و استخوانها را بیرون میکشد و در بازار میفروشد. او آرزویی در دل دارد: میخواهد با پولهایی که از راه استخوانفروشی درمیآورد، صندلی چرخدار بخرد، پاهای عیبیاش را درمان کند، بایستد و جهان را تماشا کند. موسی، پسرک مظلوم داستان، رؤیایی در سر دارد: رؤیای سرانجام از خاک برخاستن و نظاره کردن جهان، گویی افغانستان.
اما یک روز در بازار، گلولههای طالبان سینۀ موسی را درست زمانی که از استخوانفروشی پشیمان شده است، میشکافد و پیکرش را بر خاک ایلا (رها) میکند. مرگ موسی مصادف میشود با یازده سپتامبر و پیشبینی حملۀ نظامی آمریکا به افغانستان. مورچههای زرد به خانۀ موسی راه میگیرند، مورچههای زردی که نماد بدیمنی هستند. و خواننده اینچنین در فضایی معلق و مبهم از خوشبینی و ترس از وقایع پیشرو رها میشود.
خواندن رمان کوتاه وقتی موسی کشته شد در دوران دوم سلطۀ طالبان اهمیت مضاعفی دارد و نهتنها به سبب ارزشهای ادبی آن، چهبسا از این جهت پیشنهاد میشود که ما به خواندن ادبیات همسایههایمان محتاجیم؛ پیش از آنکه تمامی استخوانهایمان را از خاک بیرون بکشند و ما ریشههایمان را از خاطر ببریم.
مشخصات کتاب: قاسمی، ضیا، وقتی موسی کشته شد، تهران، نشر چشمه، 1400، 128 صفحه