سرنوشتها از کنار یکدیگر، نگاهی به آخرین اثر داستانی محمود دولتآبادی
داستان بلند یا رمان کوتاه اسبها، اسبها از کنار یکدیگر (نشر چشمه، 1399)، آخرین اثر داستانی چاپشده محمود دولتآبادی، در استمرار و پیجویی آثار داستانی او از سلوک (1382) بدینسو تعریف میشود: فضاهایی غالباً شهری ولی همچنان شرقی، شخصیتهایی مبهم و گاه پیچیده – چنانکه شایسته انسانهای عصر ماست –، روایتی تودرتو و گاه غیرخطی (نه البته در این اثر)، حضور (گاه پررنگ) جریان سیال ذهن، زبانی فخیم و قوامیافته که مُهری از سالهای متمادی کار نویسندگی است و آن را – حتی هنوز – در کمتر نویسنده یا نثرنویس فارسیزبانی سراغ میتوان گرفت (شاید بهجز ابراهیم گلستان موردی نشناسم).
بهطور مشخصتر، اسبها از کنار یکدیگر در ادامه سیر فکری-آفرینشی دولتآبادی بعد از طریق بسملشدن (1397) و بیرون در (1398) قرار میگیرد و بخصوص شباهتهایی به اثر اخیر دارد. اگر بیرون در (همچون زوال کلنل، منتشرنشده) به وقایع سالهای اول بعد از انقلاب 57 میپردازد، و طریق بسملشدن قرائت یا روایتی متفاوت از جنگ ایران و عراق و مصائبش بهدست میدهد، اسبها در تهران دهه 50 (گویا پیش از 57) میگذرد و از این شهر و مکانهایش نشانها دارد. نهفقط خیابان خواجهنظام و گرگان یا میدان شوش و راهآهن و کشتارگاه در داستان بازنموده و بازیافته میشوند، بلکه روح شهری فلاکتزده و دشواریدیده نیز در آن منعکس و نمایان است. پس جغرافیای داستان نزدیک به ما و برایمان ملموس است.
آدمهایش چطور؟ پدری پیر که «ملکپروان» نام یا لقبش بوده و نقالی شاهنامه میکرده، پیش از آنکه خبر کشتهشدن و گمگوری پسرش «ثری-تراب» او را (پس از نقل سهرابکُشانی واپسین) خانهنشین کند و از پا درآورد. پسرخواندههایی هم داشته و یکی هم هنوز دارد: «مردی»، همو که او را در ایام عزلت و عسرت تیمارداری میکند و خود راننده ماشینسنگین است در جاده قم، پیش از آنکه سرنوشت دیگری در پایان داستان برایش رقم بخورد. دیگری هم هست (بهنوعی شخصیت اصلی) که ما با نام «کریما» میشناسیمش و گویا «کریم» نام دارد. او هم گمشده یا گمشدگانی دارد، سرگشته است و شیداگونه در شهر پرسه میزند، میجوید و میخواهد بیابد یا فقط برای جُستن است که میجوید. او هم هنروری کندهکار یا پیشهوری ریزهکار است که در جوانی پشتش قوز کرده و پیرمرد مینامندش. اولهای داستان، وقتی نه یکسر بهتصادف ملک را در سرایش بازمییابد، به او نالهکنان میگوید: «این نیش انبوه چرا سر از جگر من بیرون نمیکشد ملک؟ ریشهاش، ریشههایش در کجاهاست؟ با زادمان شخص به دنیا میآید این اندوه و اضطراب یا بعد از آن؟» (ص. 22) شخصیتهای دیگری هم هستند که ما خواننده پایان سده چهاردهم شمسی و همچنان آونگ و آویزان میان سنت و تجدد، با آنها احساس آشنایی – و شاید نهچندان همذاتپنداری – میکنیم.
نثر و نوشتار دولتآبادی درخشانتر و پختهتر از همیشه است، نیز پیچیدهتر و آهنگینتر و برخی جاها ناهموار و دشوار. نخست آنکه او کلمات را نه ازبهر «کلمهبودن»شان، بلکه به اعتبار جایگاهی که در زندگی-فرهنگ دارند، بهکار میبرد و خود به فراخور نیاز، ترکیبات تازه میسازد یا لغاتِ بهنسبت مهجور را از دل تاریخ بیرون میکشد تا آنها را جانی تازه و نوشده ببخشد. دودیگر اینکه او هنوز قصهگو است، نه شاید قصهگوی منظومه-حماسهای کمنظیر چون کلیدر یا روایتی بسیط و گیرا چون جای خالی سلوچ (1358)، بلکه قصهگوی داستانی از شهرهای فراخ و خانههای تنگ با آدمهایشان، خواه گشادهخاطر و خواه تنگخو. آخرهای کتاب، کریما جایی در پاسخ به مردی با خود زمزمه میکند: «اگر آدمیزاد میتوانست خودش را کموبیش بشناسد، اگر عیبهای خود را بشناسد و بتواند آنها را درمان کند که دیگر آدم شمرده نمیشود؛… لابد میشود همان فرضِ فرشته!» (ص. 105)
نثر و نوشتار دولتآبادی درخشانتر و پختهتر از همیشه است، نیز پیچیدهتر و آهنگینتر و برخی جاها ناهموار و دشوار.
یکی از مضامینی که در آثار دولتآبادی، از اوان جوانی تاکنون، ثابت مانده و ترجیعبند و شاید توان گفت امضا یا نشان قصههایش است، «جستوجو» است. شخصیتهای آثار اخیر او – درست همانند شخصیتهای آثار دور – باشندگانی جویندهاند؛ جویای کسی یا چیزی، گمشدهای یا دلداری. پس بهنوعی میشود گفت «منتظر»ند، در انتظار یافتن یا حتی برخوردن به یاری قدیمی در خیابانهای شهری شلوغ که در آن حتی به تصادف و خوشاقبالی اگر به آشنایی دیرینه برخوری، تضمینی نیست که بتوانی در هیاهوی میدانی پرتصادم بیابیاش و اگر هم چنین شد، نه یقینی که او هم بازشناسدت یا اصلاً درست بهجایش آورده باشی؛ اتفاقی که در همین اثر در میدان توپخانه روی میدهد و کریما را دلسرد میکند. ماجرای اصلی هم از میانههای داستان رفتهرفته شناخته میشود و بازگوییاش در اینجا لذت انکشاف و گرهگشایی را از خواننده میگیرد.
اینکه محمود دولتآبادی همچنان در هشتادسالگی با قدرت و شور سیسالگی و با پختگی و شعور پنجاهسالگی مینویسد، بیگمان امری مبارک است، حتی اگر کسانی (از دوستداران) از برخی اظهارنظرهای اخیر او دلخوری داشته یا از داستانهای پیرانهسرش توقع بالاتری داشته باشند. شاید برای برخی خوانندگان، شخصیتپردازیهای آثار جدید او کمپرداخته یا بهاصطلاح «درنیامده» بهنظر رسند، ولی نثر و سبکش همچنان بسیار والا و زیباست، اگر که خواننده حوصله کند و از رماننویس انتظار «لقمه جویده» نداشته باشد. اسبها از کنار یکدیگر به احتمال زیاد در زمره بهترین آثار داستانی سالهای اخیر دولتآبادی است.
اگر برای شناخت ایرانِ دهههای بیست تا پنجاه شمسی (بخصوص دهقانان و جامعه روستایی آن)، باید آثار قدیم دولتآبادی را خواند (ضرورتی از نوع خواندن بالزاک برای شناخت جامعه فرانسه در آغاز و میانه قرن نوزدهم)، برای درک التهاب سالهای انقلاب 57 و جنگ هم باید (باز از نوع همان ضرورت) کارهای اخیرش را خواند و بازخواند. اگر بخواهیم در این زمینه از همین اثر مثالی بیاوریم، این بریده بیمناسبت نیست: «[امریافسر] کنار تاقچه ایستاد، انگشت کشید روی عطف کتابها و پرسید “خواندهایشان، میخوانی؟ تاریخ؟!“ کریما خیال امریافسر را آسوده کرد که هیچیکیشان کتاب ممنوعه نیستند و گفت “گاهی میخوانمشان تا یادم نرود کجا زندگی میکنیم.“» (ص. 112) ما هم بهتر است آثار دولتآبادی را (باز)بخوانیم و بهخاطر بسپاریم کجا زندگی میکردهایم و میکنیم!
مشخصات کتاب: دولتآبادی، محمود، اسبها، اسبها از کنار یکدیگر، تهران، نشر چشمه، 1399، 132 صفحه.