مَدرِسهٔ مَشق

۰۲۱۸۸۹۳۵۲۸۳ - ۰۹۱۹۸۲۶۴۴۹۴  |    mashghschool@gmail.com

ویژگی تصویر

مدرسۀ مشق

جونز ایرانی – در ستایش زبان فارسی

سر ویلیام جونز[1]، شرق‌شناس، ادیب، زبان‌شناس و حقوق‌دان انگلیسی بود که در سال ۱۷۴۶ در لندن به دنیا آمد. در مدرسۀ هرو[2] و دانشگاه آکسفورد به تحصیل پرداخت و زبان‌های لاتین، یونانی، عبری، عربی و فارسی را آموخت. مطالعاتش را دربارۀ زبان‌های مختلف تا پایان عمر (۱۷۹۴) ادامه داد و ظاهراً با ۲۸ زبان آشنایی یافت.

ویلیام جونز شهرت جهانی‌اش را مدیون خطابه‌ای در سال ۱۷۸۶ است که طی آن فرضیۀ خویشاوندی سانسکریت را با زبان‌های لاتین، یونانی و آلمانی مطرح کرد. خطابۀ او خالی از خطا نبود، اما سرآغازی بود برای عطف توجه به مطالعات تطبیقی-تاریخی زبان‌های مختلف. غیر از این خطابه، او از جهات دیگری برای فارسی‌زبانان اهمیت یافته است. علاقۀ عجیبش به زبان و ادبیات فارسی و شاعران فارسی‌زبان او را بر آن داشت که بدون بهره‌گیری از کلاس و درس و دانشگاه به کمک چندین کتاب مثل اصول زبان فارسی گریوز[3] (۱۶۴۹)، گلستان سعدی و فرهنگ لغت سه‌زبانۀ منینسکی[4] (۱۷۸۰-۷)، به یادگیری این زبان بپردازد و طی چند سال چنان در آن متبحر شود که به ترجمۀ اشعار و متون دست بزند و از آن مهمتر، برای زبانی که خود تازه آموخته، در ۲۴ سالگی، دستوری تدوین کند. دستور زبان فارسی ویلیام جونز که با عنوان فرعی شکرستان در نحو زبان پارسی اولین بار در ۱۷۷۱ (برابر با ۱۱۸۵ق، ۱۱۵۰ش) منتشر شد، تقریبا مشهورترین اثر اروپاییان در سنت دستورنویسی فارسی است[5]. هدف او از تنظیم قواعد زبان فارسی، آشنا کردن اروپاییان با زبان فارسی و وارد کردن آنها به دنیای پرجلوۀ ادبیات این زبان بود. او در مقدمۀ کتابش بارها و بارها به اروپاییان به خاطر غفلت از گنجینۀ تاریخی، ادبی و فرهنگی مشرق زمین و به‌ویژه ادبیات فارسی خرده می‌گیرد و آنها را به کم‌سوادی، کوته‌بینی و جهالت متهم می‌کند.

 

مقدمۀ کتاب با این جملات آغاز می‌شود:

«زبان فارسی زبانی غنی، خوش‌آهنگ و زیباست. بزرگ‌ترین پادشاهان در فرهیخته‌ترین دربارهای آسیا قرن‌های متمادی به این زبان سخن گفته‌اند. و مورخان، فیلسوفان و شاعران آثار درخشانی به این زبان نوشته‌اند؛ چراکه آن را برای بیان زیباترین و والاترین احساسات انسانی قادر یافته‌اند.

اما جای بسی تعجب است که در روزگاری که  در جهان تب دانش‌های عمومی و پراکنده بالا گرفته است، بسیار کم به مطالعه این زبان پرداخته شده است. عجب است که شاهکارهای ملتی بزرگ در قفسه‌های کتابخانه‌های عمومی ما خاک می‌خورد و هیچ کس نیست که درِ این گنجینه‌ها را به روی هم‌میهنان خود بگشاید. با بررسی‌ای موشکافانه دلایل زیادی را می‌یابیم که مانع رشد و گسترش ادبیات شرق شده است.»

 

«زبان فارسی زبانی غنی، خوش‌آهنگ و زیباست. بزرگ‌ترین پادشاهان در فرهیخته‌ترین دربارهای آسیا قرن‌های متمادی به این زبان سخن گفته‌اند. و مورخان، فیلسوفان و شاعران آثار درخشانی به این زبان نوشته‌اند؛ چراکه آن را برای بیان زیباترین و والاترین احساسات انسانی قادر یافته‌اند.»

 

او در ادامه تلاش می‌کند این دلایل را برشمرد:

«عده‌ای اصلاً دربارۀ این نوشته‌ها چیزی به گوششان نخورده و بعضی نیز این آثار را کم‌ارزش قلمداد کرده‌اند. عده‌ای فرصتش را ندارند و عده‌ای نیز چنین هدفی در سر ندارند. بعضی به دلیل مسلمان بودن فارسی‌زبانان و برخی به خاطر ناتوانی خودشان در فهم این زبان، از آن بیزارند. همۀ ما یا بهانه می‌جوییم یا دوست‌ داریم جهالت خود را مخفی کنیم. ما نمی‌خواهیم فضل و کمالی را ورای حدود توفیقات و دستاوردهای خود ببینیم؛ همچون انسان‌هایی بدوی و وحشی که گمان می‌برند خورشید فقط برای آنها طلوع و غروب می‌کند و در تصورشان نمی‌گنجد که آن امواج دریایی که جزیرۀ آنها را احاطه کرده است برای سواحل دیگر نیز دُر و مرجان به ارمغان می‌برد.

نایاب بودن کتاب‌های فارسی نیز دلیل دیگری است که به مهجور ماندن این زبان دامن زده است؛ چراکه در دسترس بودن این متون و خواندن آنها مقدم بر فهم و یادگیری است. بخشی عظیمی از این کتاب‌ها در موزه‌ها و کتابخانه‌های اروپا نگهداری می‌شوند؛ البته به مثابۀ اشیایی کنجکاوی‌برانگیز و نه به‌عنوان منابعی دربردارندۀ آموزه‌ها. این آثار بیش از آنکه به خاطر مفاهمیمشان ستایش شوند، مانند خطوطی نقش‌بسته روی پرده‌ای چینی، به خاطر رنگ‌های درخشانشان موردتوجه قرار می‌گیرند.

بدین ترتیب، در حالی که آثار درخشان یونان و رم را هر کسی از اهالی علوم انسانی، می‌خواند و در حالی که نسخه‌های ویراستۀ این آثار در سراسر جهان ما پراکنده‌اند، آثار فارسی‌زبانان، ملتی ممتاز در تاریخ باستان، یا کاملاً برای ما ناشناخته مانده یا اینکه به‌کلی بی‌بهره از ذوق و نوآوری تلقی شده است.

اما اگر این شاخه از ادبیات همواره مورد بی‌مهری و سنگ‌اندازی‌های نافرهیختگان و بی‌سوادان قرار گرفته، مسیر رشد آن به دست دانشمندان نیز قطعاً مسدود شده است. بیشتر آنان مطالعات خود را به تحقیقات دقیقه در حوزۀ نقدهای صوری و لغوی، محدود کرده‌اند؛‌ درست همچون کسی که به معدنی گرانبها دست یابد، اما به جای جست‌وجوی سنگ‌های قیمتی و جواهرات، خود را با جمع‌آوری ریگ‌های صاف و خرده‌های بلورین سرگرم کند. سایرین نیز خواندن را به جای یادگیری گرفته‌اند؛ در حالی که هر انسان عاقلی تمایز این دو را می‌فهمد. این افراد به این دلخوش بودند که حجم زیادی از نسخه‌های خطی را به طوری سطحی از نظر بگذارنند، بی‌آنکه شأن خود را با توقف در دشواری‌ها یا غور در زیبایی‌ها و ظرافت‌های آن پایین بیاورند. باقی نیز چیزی جز کتاب‌های دستور و فرهنگ‌های لغت از خود به جا نگذاشته‌اند. گرچه اینان به خاطر سخت‌کوشی و تلاش‌های خستگی‌ناپذیرشان در خور ستایش‌اند؛ اما شاید شهرتی درخشان‌تر می‌یافتند اگر به جای اینکه زندگی‌شان را بر سر آذین‌بندی رواق‌ها و گذرگاه‌های معبد دانش کنند،‌ در زیبایی و روشنی‌بخشی بدان سهمی می‌داشتند.

هیچ‌چیزی بیش از بی‌تفاوتی شارحان و منتقدان نسبت به زیبایی‌هایی که نویسندگان درصدد به تصویر کشیدنش بوده‌اند، ادبیات مشرق‌زمین را به محاق بی‌اعتباری نبرده است. ظاهراً معدودی از آنها، صرفاً حظی ناچیز از درخشان‌ترین نوشته‌ها برده‌اند؛ بگذریم از اینکه اشتباهاتی نیازمند اصلاح از کاتبان را یافته‌اند یا بر لزوم تغییر خوانش‌هایی تثبیت‌یافته انگشت گذاشته‌اند یا عبارت‌هایی گنگ را نیازمند شرح دانسته‌اند یا گمان برده‌اند که پاره‌ای از عبارت‌های روشن باید با یادداشت‌های آنها مبهم گردد!

واقعیتی تأسف‌بار است که مردانی با مهذب‌ترین ذوق‌ها و درخشان‌ترین استعدادها پرداختن دقیق به مطالعۀ زبان‌ها را با روح و نبوغ خود مغایر می‌بینند. بدین ترتیب، ادبیات بین دو گروه تقسیم می‌شود: مردانی دانشور که از ذوق بی‌بهره‌اند و مردانی صاحب‌ذوق که از دانش بی‌بهره‌اند…

اما عاملی دیگر هست که بیش از عواملی که تاکنون برشمردیم، در جلوگیری از رونق ادبیات مشرق‌زمین نقش داشته است. منظور من، حمایت‌های ناچیز پادشاهان و نجبای اروپا از ادبا بوده است. واقعیتی مسلم است که دانش در جاهایی به اوج شکوفایی خود رسیده که گران‌ترین صله‌ها به ازای تلاش‌های دانشمندان به آنها اعطا شده است. و درخشان‌ترین دوره‌ها در تاریخ ادبیات، دورۀ حکومت پادشاهانی دانا و گشاده‌دست بوده که می‌دانستند نویسندگان چیره‌دست، پیشگویانی مقدس‌اند که هر پادشاه یا دولتمرد یا قهرمانی، از رهگذر کلام آنها باید مذموم یا ممدوح بودن خود را در نگاه آیندگان، بجوید…..

نجبای روزگار ما، دانش را فضیلتی فرعی به شمار می‌آورند که با اقبال بلندشان مقارن نیست و بهتر است به کسانی واگذاشته شود که در دون‌عرصه‌های حیات جان می‌کَنَند. اما نیندیشیده‌اند که مطالعۀ ادبیات فاخر ممکن است چه منافعی به‌ویژه برای افراد بلندپایه و رده‌بالا داشته باشد؛ افرادی که به جای تخفیف آلام و خستگی‌هاشان با لذاتی زن‌صفتانه یا سرگرمی‌هایی بی‌فایده، می‌توانند زمان فراغت خود را در ارتقای دانش خود و در گفت‌وگو با دولتمردان و خطبا و فیلسوفان عصر باستان بگذرانند.»

 

جونز در ادامه، به دشواری‌های معیشتی شرق‌شناسان می‌پردازد؛ کسانی که به دلیل محرومیت از حمایت‌های لازم نتوانستند به صورتی جدی در این عرصه فعالیت کنند و در بهترین حالت تمام سرمایۀ خانوادگی‌شان را در این راه مصروف کردند:

«اگر دانش علی‌العموم، چنین کم‌مشتری بوده است، برای شاخه‌ای از آن که تاکنون از مسیر اصلی پرت افتاده است،‌ باید وضع بدتری را انتظار داشت. همان شاخه‌ای که تاکنون اکثریت گمان برده‌اند نه سرگرم‌کننده است و نه آموزنده. اگر رنج و زحمت و تنگدستی سرنوشت هر دانشمندی باشد، زندگی شرق‌شناس علی‌القاعده با دشواری‌های ویژه‌ای همراه خواهد بود…

کارهای پرزحمت منینسکی، نام او را جاودان و البته او را ورشکسته کرد. لغت‌نامۀ زبان‌های آسیایی او، شاید شاق‌ترین کار تألیفی‌ای است که تنها به دست یک نفر صورت گرفته است. او در مقدمۀ اثرش گله کرده که تمامی ارث اجدادی‌اش را برای پرداخت هزینه‌های استخدام و حمایت از تعدادی نویسنده و چاپچی و ساخت یک ماشین چاپ مخصوص حروف زبان‌های شرقی خرج کرده است.»

 

اما چه چیزی رویۀ اروپاییان را تغییر می‌دهد؟ چه چیزی آنها را از خواب غفلتی عمیق و درازمدت بیدار می‌کند؟ جونز چنین پاسخ می‌دهد:

«از آنجا که ادبیات آسیا بسیار مورد غفلت واقع شده بود و از آنجا که موجبات این غفلت، متعدد بودند، نمی‌توانستیم انتظار داشته باشیم که نیرویی اندک ملل اروپایی را از این خواب بیدار کند. آنها در این نفرت و غفلت می‌ماندند اگر نیرومندترین انگیزه‌ای که می‌تواند بر ذهن بشر اثر بگذارد، برنمی‌انگیختشان. «منفعت» همان چوب جادویی بود که همۀ آنها را درون یک دایره گرد آورد؛ همان افسونی که به زبان‌های شرقی اهمیتی راستین و تام‌وتمام بخشید.

از رهگذر یکی از آن تحولاتی که دوراندیشی هیچ‌ بنی‌بشری به پیش‌بینی آنها قد نمی‌داد، زبان فارسی به هند، آن امپراطوری ثروتمند و نامدار، راه یافت؛ همان امپراطوری‌ای که به دلیل وضعیت شکوفای تجارت ما به منبعی از ثروتی باورنکردنی‌ برای بازرگانان اروپایی بدل شده است. عوامل متعددی که اینجا نیازی به ذکر آنها نیست، عظیم‌ترین قدرت را به ملت انگلیس در آن پادشاهی داد. کمپانی هند با تحت‌الحمایه قرار دادن حاکمان آن سرزمین، نخستین مستعمرۀ خود را به دست آورد. کارهای مهمی بود که در هنگامۀ صلح و جنگ بین ملت‌هایی رقابت‌جو، باید انجام می‌گرفت؛ همان ملت‌هایی که فاقد ابزاری مشترک برای انتقال عقایدشان بودند.

کارمندان کمپانی نامه‌هایی دریافت می‌کردند که نمی‌توانستند آنها را بخوانند. بسیار خطرناک بود که افراد بومی را به‌عنوان مترجم استخدام کنند؛ چراکه نمی‌توانستند از وفاداری آنها مطمئن باشند. و در نهایت دریافتند که خود باید تمام تلاششان را برای یادگیری زبان فارسی به کار بندند؛ زبانی که تمام نامه‌های حاکمان هند بدان نوشته می‌شد…»

 

علاقۀ کم‌نظیر جونز به ادبیات فارسی و سنت فرهنگی و ادبی مشرق‌زمین، آرای او دربارۀ اهمیت این سنت، کارهایی که در زمینۀ ترجمه متون تاریخی و ادبی فارسی انجام داد و کتاب دستور زبانش او را نزد ما ایرانی‌ها «جونز ایرانی» لقب داد.

 

و رویکرد موردبحث چنان تغییر می‌کند که جونز آینده را چنین‌ می‌بیند:

«چه بسا که زبان‌های آسیایی هم‌اکنون با شور و شوق بی‌سابقه‌ای در مطالعه گرفته شوند. آنها را مفید می‌دانند و به‌زودی آنها را آموزنده و سرگرم‌کننده نیز خواهند یافت. نسخه‌های خطی ارزشمندی که کتابخانه‌های عمومی ما را غنی ساخته، در چند سال آینده به شکلی نفیس منتشر می‌شوند. سنت‌ها و عقاید ملل شرقی به‌خوبی شناخته می‌شود و گستردگی مرزهای دانش ما کم از گسترۀ مرزهای امپراطوری‌مان نخواهد بود.»

***

علاقۀ کم‌نظیر جونز به ادبیات فارسی و سنت فرهنگی و ادبی مشرق‌زمین، آرای او دربارۀ اهمیت این سنت، کارهایی که در زمینۀ ترجمه متون تاریخی و ادبی فارسی انجام داد و کتاب دستور زبانش او را نزد ما ایرانی‌ها «جونز ایرانی» لقب داد. کارهایش کم‌خطا نیست[6] اما نمونه‌ای است از مساهمت ایران‌شناسان در راه شناسایی عیار سنت فرهنگی و ادبی ما. کاری که دیرزمانی است خود از آن دست شسته‌ایم.

 

پانویس‌ها:

[1]. Sir William Jones

[2]. Harrow

[3]. Greaves

[4]. Meninski

[5]. Jones, W., A Grammar of The Persian Language, London, 1771.

[6]. از جمله اشتباهات آشکار او در حوزۀ ایران‌شناسی، انتقاد تندش از آنکتیل‌ دوپرون‌ (Anquetil-Duperron) و جعلی تلقی کردن ترجمۀ او از زند اوستا به فرانسوی بود.

ارسال یک نظر

عضویت کاربر

بازنشانی کلمه عبور